معنی معاون عامیانه

حل جدول

معاون عامیانه

دستیار، جانشین


معاون

آسیستان

دستیار

لغت نامه دهخدا

معاون

معاون. [](ع اِ) گویا جمع چیزی است مانند معونه یا غیرآن: کان ابی [ای ابوالعتاهیه] لایفارق الرشید فی سفر و لاحضر الا فی طریق الحج و کان یجری علیه فی کل سنه ٔ خمسین الف درهم سوی الجوائز و المعاون(الاغانی 3:153، یادداشت های قزوینی ج 7 ص 108).
- دیوان معاون، یکی از ادارات حکومتی بنی عباس بوده است ولی مقصود از آن را تاکنون درست نفهمیده ام و در تجارب الامم مکرر این اصطلاح را دارد.(یادداشت های قزوینی ج 7 ص 109): کان الی والدی الحسن بن عبیداﷲ دیوان الرسائل و دیوان المعاون و جملهالدواوین التی کانت الیه فی ایام وزاره ابیه للمعتضد فامر عبیداﷲ ابنه ان یستخلف اباالحسین بن ثوابه علی دیوان الرسائل و دیوان المعاون.(معجم الادباءچ مرجلیوت ج 2 ص 417 و 418).
|| منصبی و وظیفه ای بوده است که ندانستم چیست: والیه معاون بغداد و سائره...(حمزه ٔ اصفهانی ص 231، یادداشت های قزوینی ج 7ص 109).

معاون. [م ُ وِ](ع ص) یاری کننده. دستگیر و مددگار و معین و یاور.(ناظم الاطباء). یاری گر.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معاون جرم، آن که محرک عامل اصلی جرم(مباشر فعل جرم) است و یا با علم در تهیه ٔ مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرای جرم کند و بطور کلی آن که کمک عالمانه به مباشر جرم کند بدون مباشرت.(از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به ترکیب «معاونت در جرم » ذیل معاونت شود.
|| در اصطلاحات اداری، عضو مقدم پس از رئیس اداره را گویند که او را یاری می دهد و عندالاقتضا نیابت او را دارد.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). کسی که در وزارتخانه یا اداره. مقام او پس از وزیر و یا رئیس قرار دارد و در اداره ٔ امور وزارتخانه یا اداره، یاور و مددگار وزیر یا رئیس است.


عامیانه

عامیانه. [ن َ / ن ِ] (ص نسبی، ق مرکب) منسوب به عوام و مردم بیسواد و فرومایه و پست. (ناظم الاطباء):
عامیانه چه ملامت میکنی
بخل بر خوان خداوند غنی.
مولوی.

فرهنگ معین

معاون

یاری کننده، کسی که مقامش در وزارتخانه یا اداره پس از وزیر یا رییس است. [خوانش: (مُ وِ) [ع.] (اِفا.)]

کلمات بیگانه به فارسی

معاون

دستیار

فارسی به آلمانی

معاون

Vikar [noun]

فرهنگ عمید

معاون

دستیار،
(صفت) کمک‌کننده، یاری‌کننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معاون

دستیار، کاریار، یاور

مترادف و متضاد زبان فارسی

معاون

پیشکار، دستیار، کمک، مباشر، مددکار، ممد، ناظم، نایب، هم‌دست، یار، یاور

فارسی به عربی

معاون

کاهن، مساعد، ملحق

واژه پیشنهادی

معاون

وردست

پیش دست

معادل ابجد

معاون عامیانه

344

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری